راستیتش روزی که اینجارو زدم به خودم قول دادم کمتر از دغدغهها و روزمرگیهام حرف بزنم؛ ولی الان میبینم که همون دغدغهها و روزمرگیها هم بخشی از منن. و به قول سانبین اینجا وبلاگ منه و آزادم از هر چیزیکه دوست دارم حرف بزنم ")
داشتم فکر میکردم چقدر تو دو سال گذشته آدم مفید و اکتیوی بودم. چه تجربههای جدیدی که کسب نکردم و چه استعدادهای خاموشی که turn on نکردم!
در کل بخوام تو یه جمله توصیفش کنم، جریان داشتم. ولی تو چند ماه اخیر احساس میکنم وقت کمتری برای خودم میذارم (و این بدِ)
چند روزی میشه که ثبتنام کنکور شروع شده و تا چند ساعت دیگه میرم تو کارش.
جایی میخوندم کنکور مثل یه پرتال فضایی میمونه. آدمایی که توش میافتن بعد از اینکه خارج میشن قطعا آدمای دیگهای شدن.
اولش یه حالت تدافعی میگرفتم نسبت به این کوت. ولی کمکم شروع کردم به درنظر گرفتن همه پوئنهاش (چه مثبت، چه منفی) و دیدم که آره؛ دقیقا همینطوره
کنکوری که تا پارسال وقتی اسمش رو میشنیدم پنیک میزدم، تا اینجای کار از من یه آدم منظم ساخته.
برخلاف اکثر اطرافیانم حس بدی راجع بهش ندارم یا [تو بی آنست] حداقل سعی میکنم نداشته باشم. چون فعلا تو این پرتال افتادم و اگه بخوام بهجای دل دادن به مسیر، ازش شاکی باشم، تهش خودمم که تو منجلابش غرق میشم.
میدونم که این تنها مسیر نبود و مجبور به انتخابش نبودم؛ میدونم که رنگ از زندگی خیلیهامون برده؛ میدونم که هزاران هزار استعداد و یه دنیا حال خوب به جای درخشیدن، حبس شدن تو جسمهایی که تمرکزشون فعلا روی چندتا کتاب تسته؛ خوب میدونم که همیشه تضمین شده نیست که تهش قشنگ باشه؛
ولی با وجود همه اینا،
"performance must run on"