۴ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

در جستجوی ناکجا

امروز آخرین امتحان نوبت‌ اول رو هم دادیم. چیزیکه برام عجیبه اینه که برخلاف سالای قبل، بابت تموم شدنش حس خوبی ندارم. چون میدونم مسیری که توش جریان دارم حالا حالاها پره از سنگ‌ریزه و خرده شیشه، تیرگی و تاریکی، پستی و بلندی‌‌. فقط بعضی وقتا میشه لایی کشید، در رفت و از زیر بارش شونه خالی کرد.

 

پ.ن: چی میشد اگه یه صبایی از یه جایی میومد و دلمون رو قرص میکرد که:

WHAT IS COMING IS BETTER THAN WHAT'S GONE

 پ.ن۲: گاهی اوقات دوست دارم باور کنم که سرنوشتی هم وجود داره؛ که همه ما بازیگرای سریال چند فصله‌ای هستیم که نقش‌ها و سناریوهامون از پیش‌تنظیم‌شده‌س. در این صورته که میتونم مطمئن بشم هر موجودی روی این کره خاکی یه علت وجودی داره، که چیزی با عنوان سردرگمی و بلاتکلیفی وجود نداره. چون حتی اگه وجود هم داشته باشه، همون هم بخشی از پروسه حیات‌ه.

  • comments [ ۰ ]
    • Nila ‌‌
    • دوشنبه ۲۷ دی ۰۰

    Twenty-one F***ing Months

     

    روزایی که مدرسه میرم، بخشی از من تو مسیر جا میمونه. آخر‌شبا وقتی فکر میکنم به "چه شدها" و "چه کردها"ی اون روزم و مشغول جمع و جور کردن بخش‌های جامونده‌ تو مسیر میشم، بخش بزرگی از خودم رو تو پادگان نظامی پیدا میکنم.

    س.و فلانی با یک قبضه کلاشینکف، یک عدد جلیقه ضدگلوله، کلاه آهنی و کمربند خودامدادی در سلامت جسمی و روانی جهت امر دیده‌بانی در برجک نگهبانی مستقر شد.

    تا جایی که یاد دارم، همیشه سربازای برجک نگهبانی توجهم رو جلب کردن. نگاه‌هایی که به لاین اتوبان کناری دوخته شدن و انگار همه‌ی غم دنیارو تو خودشون جا دادن. ماشین‌هایی که به سرعت درحال رد شدن هستن و سوختن طلائی‌ترین ثانیه‌های عمرشون رو بهشون یادآوری میکنن.

    به‌نظرم مفهوم اتساع زمان برای همینا معنا میگیره. دوری از خانواده، پست دادن با وجود سرمای زیر صفر درجه، کیلومترها قدم‌زنی تو یه اتاقک n×n متری، تخریب روحیه و قوای فیزیکی، هجوم گاه و بی‌گاه افکار مخرب؛ اینا فقط گوشه‌ای از ۲۱ ماه خدمت سرباز وطن‌ه!

    پ.ن: کاش میشد ری‌اکشن اونی رو که امروز از پایین براش دست تکون دادم اینجا الصاق کرد :))

  • comments [ ۰ ]
    • Nila ‌‌
    • يكشنبه ۲۶ دی ۰۰

    How to burn the days

    من:

    وبلاگو میزنم؛ شروع میکنم به نوشتن؛ بلکه کمتر فکرامو فیلتر کنم و کمتر کمالگرا باشم.
    همچنان من:

    قالبش دلمو میزنه. بذار یه مدت بگذره، تنظیم قالبش دستم بیاد. اونموقع‌ست که عملا دیگه بهونه‌ای ندارم برا شروع کار.

      [... 50days passed]

  • comments [ ۲ ]
    • Nila ‌‌
    • پنجشنبه ۲۳ دی ۰۰

    Maybe a Biography

    خواندن یعنی پوشاندن چهره؛
    نوشتن یعنی نمایاندنِ آن.

    • Nila ‌‌
    • سه شنبه ۱۴ دی ۰۰
    Just a human who wants to live in the best way she can